بزرگترین وسترنرهای همه دورانها
درست مثل رابطه مرغ و تخم مرغ میماند؛ معلوم نیست به خاطر ماهیت قهرمانی و فردگرایانه ژانر وسترن است که وسترنرهای بزرگ همگی به نمادی از مردی و مردانگی تبدیل شده اند یا برعکس. این بازیگرها هستند که به این ژانر شکوهی حماسی دادهاند.
هر چه هست، هنوز هم فقط چهرههایی مثل راسل کرو میتوانند در قامت یک وسترنر به یادماندنی ظاهر شوند؛ کسانی که شباهتی به این فهرست جادویی داشته باشند.
گری کوپر (۱۹۰۱_۱۹۶۱): جامه وسترنری برای هیچ کسی به اندازه او برازنده نبود. او در فیلمها کار چندانی نمیکرد. ساکت و آرام با نگاه نافذ و غمبارش در گوشهای میایستاد و همین. باور کنید، به تنهایی برای باشکوه شدن هر صحنه ای کافی بود. کوپر برای «ماجرای نیمروز» (۱۹۵۳) اسکار گرفت و برای حداقل ۸ وسترن شاهکار دیگر اسکار نگرفت. داستان «ماجرای نیمروز» فقط ۲ ساعت از یک روز کلانتر کوپر است.
راندولف اسکات (۱۹۰۳ _ ۱۹۸۷ ): ستاره حلبی روی سینه هیچ کس آن قدر خوب نشست که روی سینه این مرد آرام. اسکات، کلانتر شریف همه وسترنهای دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بود. تردیدی که همواره در صورت استخوانی او بود، عنصر انتخاب را در وسترنها پر رنگتر کرد و لحظات درخشانی را روی پرده به وجود آورد. او در «آخرین موهیکانها» ( ۱۹۳۶ ) نقش سرخ پوستها را هم بازی کرده.
هنری فاندا (۱۹۰۵ _ ۱۹۸۲): تنها کسی بود که میتوانست در کل یک فیلم، هفت تیر به کمر نبندد و باز هم کابوی باشد. فاندا کشف جان فورد بود و یک سهگانه درخشان با فورد دارد که بدون شک «محبوبم کلمنتاین» (۱۹۴۶) گل سر سبد آنهاست. فاندا با خودش زیبایی رمانتیک را به وسترن آورد. حتی وقتی سر جو لئونه در «روزی روزگاری در غرب» (۱۹۶۸) خواست کلیشه همیشگی او را بشکند و نقش یک شریر را به او داد، نقش آن شریر را هم باوقار بازی کرد.
جان وین (۱۹۰۵_ ۱۹۸۲): برای ستایش او، آوردن همین یک نقل قول کافی است که هوارد هاکس میگوید: «یک بار با جان فورد درباره وسترن گپ میزدیم به این نتیجه رسیدیم که ساختن وسترن خوب بدون جان وین خیلی سخت است». وین بیشتر از هر کس دیگری وسترن بازی کرد و وقتی برای یک فیلم متوسطش، «جرأت واقعی» (۱۹۶۹) اسکار گرفت، منتقدها نوشتند که تمام اسکارهای تاریخ برای لحظه وداع غمبار او با خانه در آخرین سکانس «جویندگان» (۱۹۵۶)، کم است».
جیمز استوارت (۱۹۰۸ _ ۱۹۹۷): یکی دیگر از وسترنرهایی که با کمترین شلیک، تمام صحنه را مال خودش میکرد. چهره متفاوت او «به طرزی غیر عادی، عادی بود». شاهکارش «مردی که لیبرتی والانس را کشت» (۱۹۶۲) بود. استوارت آن قدر معصوم بود که وقتی در سال مرگش از مردم امریکا در یک نظرسنجی پرسیدند فرد مورد اعتماد شما کیست، او رتبه یک را آورد و رئیس جمهور وقت رتبه ۶۶۴٫
برت لنکستر (۱۹۱۳ _ ۱۹۹۴): فقط یک بار باید کلوزآپ دندانهای به هم فشرده او را ببینید تا برای باقی عمر شیفته فیلمهای وسترن شوید. لنکستر یکی از حرفهایترین وسترنرهای سینما بود که هر تیپی را بازی میکرد؛ از سرخ پوست فیلم «آپاچی» (۱۹۵۴) تا سرخ پوست کش «نابخشوده» (۱۹۵۹). به همان راحتی که در «جدال در اوکی کرال» (۱۹۵۷) چهره مصمم و عصبانی به خود میگرفت میتوانست در (۱۹۵۴) خندههای پت و پهنش را تحویل گری کوپر بدهد.
کرک داگلاس (۱۹۱۶): شوخ و شنگترین وسترنری که سینما به خودش دیده. داگلاس انگ نقش یاغیهاست؛ یاغیهایی که در نهایت هم تاوان کله شقیشان را میدهند. شاهکارش «آسمان بیستاره» (۱۹۵۵) است و درگیریاش با سیم خاردارهای اطراف دشتها. معروف است که وقتی میخواست نقش ون گوگ نقاش را بازی کند، جان وین به او نامه ای نوشت و خواست که احترام وسترن را حفظ کند.
ویلیام هولدن (۱۹۱۸ _ ۱۹۸۱): حتی اگر با فورد و بقیه وسترن نداشت، همان یک فیلم «این گروه خشن» (۱۹۶۹) برایش کافی بود. در این شاهکار سام پکینپا، هولدن نقش سردسته گروهی از مردان را بازی میکند که به خاطر اصرارشان بر اصول قدیمیای مثل رفاقت محکوم به نابودی هستند؛ صحنه ای که در پایان فیلم، رابرت رایان هفت تیر هولدن را از سر جنازهاش برمیدارد، مرثیه ای است بر عصر طلایی وسترن.
کلینت ایستوود (۱۹۳۰): آخرین کابوی قهرمان؛ مردی بود با صورت بیحالت،ِ ریش نتراشیده و چشمهای ریز که کلمات را به سختی ادا میکرد و اسمی هم نداشت. سر جو لئونه برای «مرد بینام» سه گانه دلاریاش _ «به خاطر یک مشت دلار» (۱۹۶۴)، «به خاطر چند دلار بیشتر» (۱۹۶۵) و «خوب، بد، زشت» (۱۹۶۷) اول سراغ ریچارد هریسون رفته بود. بعدها هریسون گفت که «فکر میکنم بزرگ ترین خدمت من به سینما قبول نکردن این نقش بود».
جستجوی
پست های محبوب
اطلاعات تماس
- ایران، تهران، ولیعصر
- 09123456789
- 09123456789
- site@site.com
- site@site.com
آخرین دیدگاهها